شعری از استاد حمید سبزواری در مقام استاد شهید، مرتضی مطهری
مجاهد شهيد مطهر
اي مجاهد شهيد مطهر مرتضي را چون آيينه مظهر
اي شهيد ره حكمت و علم خون تو حافظ دين و دفتر
در عزاي تو اي بحر تقوا ديده در خون دل شد شناور
گريه بر ناله ره بسته و غم مي گدازد دلم را به مزمر
خامه لرزد در كف من از غم تو چون سرايم ماجراي ماتم تو
در شگفتم من چه گويم خدايا تا كه غم نشكند داغ من را
در عزاي جانگزايت سينه سوزد چو كانون اخگر
بشكند دست آن كس كه بر كند زين چمن آن درخت تناور
حيف از آن نوبهارآفرين باد كز خزان ستم گشته پرپر
هر شب و روز ديده بارد گوهر پاك
از غــم تو اي امــيد خفته در خاك
خشم امت ز سوگ تو جوشيد بي تو رهبر سيه جامه پوشيد
خود نميري كه مردن تو را نيست زندهاي زنده تا صبح محشر
نقش هر دفترت زندگي ساخت زندگي از تو زايد مكرر
اي خطيب دلنواز نكته پرداز
عندليب نغمه ساز كرده پرواز
اي دريغا! مكتب از علم جانفزا نكته هايت ز منبر
در غم تو من چه گويم زان كه اين گونه فرموده رهبر:
حاصل عمر من رفته از دست پارهي قلب من رفته از بر
رفتي و مانده داغ تو در دل رفتي و مانده ياد تو در سر
شاعر: استاد حميد سبزواري