اتل متل ... يه بازي!
اتل متل يه بازي
بازياي بچهگونه
از آقا جون نشسته
تا كوچولوي خونه
اول عمونشسته
بعد زن عمو فريده
بعد مامان و آقاجون
بعد بابا و سعيده
مامان بزرگ كنارش
بعد عمه جون خجسته
بعد هم شوهر عمه كه
سوخته كنار نشسته
همين طوري كه ميخوند
رسيد به پاي باباش
با دست روي پاهاش زد
تِقّي صدا داد پاهاش
يه دفعه رنگش پريد
پاي بابا رو ناز كرد
نذاشت كه ورچيده شه
پاي اونو دراز كرد
بعد دوباره شروع كرد
اتل متل روخوندش
با كلّي داد و بيداد
آقا جونم سوزوندش
دوباره توي بازي
قرعه به بابا افتاد
نذاشت بابا بسوزه
با كلي داد و فرياد
بازي كرد و دوباره
به پاي بابا رسيد
چشماشو بست و رد شد
انگار پاهارو نديد
مامان جونم سوزوندش
عمه رو بيرون انداخت
با قهر و با جرزني
كار عمو رو هم ساخت
زن عمو هم بيرون رفت
مامان بزرگش هم سوخت
اون وقت بابا رو بوسيد
چشماشو به پاهاش دوخت
بعد از خودش شروع كرد
اتل متل رو خوندش
ولي بازم آخرش
بدجوركي جزوندش
نميتونست بخونه
سعيده آچين واچين
پاي بابا ورچيدهاس
تو جنگ رفته روي مين
يكدفعه بغضش گرفت
گفت «تو اتل متلهام
بابا ديگه بازي نيست
تا كه نسوزه بابام»
پاهاي مصنوعي رو
برد با خودش تو اتاق
محكم درو بهم زد
چشماشو دوختش به طاق
امشب حال سعيده
خيلي خيلي خرابه
بازم با بغض و گريه
ميخواد بره بخوابه
ديگه ميخواد وقت خواب
سعيده عادت كنه
جاي متكّا رويِ
پااستراحت كنه
ولي يه روز ميفهمه
بابا هميشه برده
پاي بابا تو جبهه
شهيد شده، نمرده
مرحوم ابوالفضل سپهر